شعر کامل سلمان هراتی درباره ی «وطن» وتفسیری برآن از آقای محّمدحنیف

ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم ...وطن من

  ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم

وطن من

ای توانا ترین مظلوم

تو را دوست می دارم

ای آفتاب شمایل دریا دل

و مر گ در کنار تو زندگی است

ای منظومه ی نفیس غم و لبخند

ای فروتن نیرومند

ایستاده ایم در کنار تو سبز و سر بلند

دنیا دوزخ اشباح هولناک است

و تو آن درخت گردوی کهنسالی

و بیش از آنکه من خوف تبر را نگرانم

تو ایستاده ای

بگذار گریه کنم

نه برای تو

که عشق و عقل در تو آشتی کرده اند

که دستهای تو سبز است

و آسمان تو آبی

و پسران تو

مردان نیایش و شمشیرند

و مادران صبوری داری

و پدرانی به غایت جرأتمند

و جنگلهایی درنهایت سبزی و ایستادگی

و دریاهایی

با جبروت عشق هماهنگ

نه برای تو

که نام خیابانهایت را شهیدان برگزیده اند

دوست دارم تو را

آنگونه که عشق را

دریا را

آفتاب را

کی می توان از سادگی تو گفت

و هم

به دریافت خرمهره نوبل نایل آمد

من فرزند مظلوم توام

نه پاپیون می زنم

و نه پیپ می کشم

مثل تو ساده

که هیچ کنفرانس رسمی او را نمی پذیرد

و شعر من

عربده ی جانوری نیست

که از کثرت استعمال ماری جوآنا

دهان باز کرده باشد

بلکه زمزمه ای است

که مظلومیت تو مرا آموخته

تو مظلوم سترگی

و نه ضعیفه ای که

پیراهنش را دریده باشند

و من آری من

برای بلقیس قصیده نمی گویم

ای شیر زهره بی باک

بگذار گریه کنم

نه برای تو

که پایان بی قراری تو پایان زمین است

و در خنکای گلدسته های تو

انسان به پرواز پی می برد

ای مجمع الجزایر گلها خوبی ها

ای مظلوم مجروح

از جنگل دستمالی خواهم ساخت

تا بر زخم تو گذارم

و دنیا را می گویم

تا از تو بیاموزد ایستادن را

این سان که تو از دهلیزهای عقیم

سر برآوردی سبز و صنوبروار

ای بهار استوار

ستارگان گواه روشنان تواند

ای اقیانوس مواج عاطفه و خشونت

دنیا به عشق محتاج است و نمی داند

بگذار گریه کنم

نه برای تو

که وقتی مرگ

از آسمان حادثه می بارد

تو جانب عشق را می گیری

ای کشتزار حاصل خیز

در باغهای تو خون

گل سرخ می شود

و کالوخ گندناک

در تو معطر شد و سنبله بست

شگفتا چگونه آب و عطش را دوست بدارم

ای شکیبای شکوهمند

چندین تابستان است

که در خون و آفتاب می رقصی

کجای زمین از توعاشق تر است

ای چشم انداز روشن خدا

در کجای جهان

این همه پنجره برای تنفس باز شده است

من از تو بر نمی گردم تا بمیرم

وقتی خدا رحمت بی منتهاش باریدن می گیرد

می گویم شاید

از تو تشنه تر نیافته است

تو را دوست می دارم

و بهشت زهرایت را

که آبروی زمین است

و میدان های تو

که تراکم اعتراض را حوصله کردند

و پشت بامهای تو که مهربان شدند

تا من کوکتل مولوتف بسازم

و درختهای تو که مرا استتار کردند

و مسجد های تو

که مرا به دریا مربوط کردند

ای آبی سیال

چقدر به اقیانوس می مانی

برای تو و به خاطر تو

ای پهلوان فروتن

خدا چقدر مهربانی اش را وسعت داد

در دورهای کویر طبس

آن اتفاق

یادت هست

نه من بودم و نه هیچ کس

خدا بود و گرد باد

بگذار گریه کنم

نه برای تو

نه نه نه بل برای عاطفه ای که نیست

و دنیایی که

انجمن حمایت از حیوانات دارد

اما انسان

پا برهنه و عریان می دود

و در زکام دفن می شود

برای دنیایی که زیست شناسان رمانتیکش

سوگوار انقراض نسل دایناسورند

دنیایی که در حمایت از نوع خویش

گاو شده است

بگذار گریه کنم

برای انسان ۱۳۵

انسان نیم دایره

انسان لوزی

انسان کج و معوج

انسان واژگون

و انسانی که

در بزرگداشت جنایت هورا می کشد

و سقوط را

با همان لبخندی که بر سرسره می نشیند

جاهل است

انسانی که

راه کوره های مریخ را شناخته است

اما هنوز

کوچه های دلش را نمی شناسد

برای دنیایی که

با والیوم به خواب می رود

و در مه غلیظی از نسیان

دست و پا می زند

دنیایی که چند صد سال پیش

قلب خود را

در سطل زباله کاپیتالیسم قی کرده است

در این برهوت غول پرور

وطن من آه ای پوپک مؤدب

مظلومیت تو اجتناب ناپذیر است

ای رویین تن متواضع

ای متواضع رویین تن

این میزبان امام

ای پوریای ولی

ای طیب ای وطن من

درختان با اشاره باد

بر طبل جنگل سبز می کوبند

کباده بکش

علی را بخوان

صلوات بفرست

سلمان هراتی

 

تفسیری بر شعر سلمان هراتی

دانش آموزان عزیز، بهتر است این گونه شعر ها را معنی نکنیم ، تا دریافت دانش آموز ، فقط به آن چه ما معنی کرده ایم محدود نشود ، شاید دانش آموزی بتواند ، گوشه هایی از معنی را که از نظر ما پوشیده ماند ه ، بفهمد و بداند ، ولی برای کمک به دریافت بیشتر این شعر با شاعر همگام می شویم ، در عالم خیال گفتگویی با سلمان هراتی ، ترتیب می دهیم ، از او که خودش یک معلم است می خواهیم شعر را برای ما بیشتر معنی کند ، بعد از کلی سلام و احوال پرسی از ایشان می خواهیم بگوید که چگونه این شعر زیبا را سرود .

سلمان هراتی می گوید : وطن ، معشوق ماست و برای عاشق کسی حاضر تر و آشکار تر از معشوق نیست ، و معشوق همیشه در دل عاشق حضور دارد و در ادبیات ما ، این که به معشوق « شاهد » می گویند ناظر به همین معناست .

حال کسی را در نظر بگیرید ، که در چمن آفتابی ایستاده باشد ، چقدر  قامت او رسا تر به چشم می آید ، به نقشه ایران بنگرید ، رنگ آبی خلیج فارس و دریای عمان در پایین نقشه و ایران با قامتی رسا و مهر افزا در بالای این آبی قد بر افراشته است از نگاه کردن به آن سیر نمی شوم و  جملۀ اول این شعر بر زبانم جاری می شود که :

ا ی ایستاده در چمن آفتابی معلوم وطن من

وقتی به توانایی این کشور فکر می کنم  ، به این که با این همه قابلیت و توان ، خاری در چشم بد خواهان است و تا می توانند از ایران بد می گویند  او که چهره اش به برکت خون شهیدان می درخشد ، و در دلش ایمان به سربلندی فرزندانش موج می زند خیابانی و کوچه ای نیست که شاید چندین جوان برومند از آن خیابان به شهادت رسیده است  و عکس و نام آن جوانان را بر خیابان های شهرهایش می بینم  ادامه می دهم که  :

ای توانا ترین مظلوم   تو را دوست دارم / ای آفتاب شمایل دریادل / که نام خیابان هایت را شهیدان برگزیده اند

باز به میهنم می اندیشم ، در طول تاریخ در تمامی عرصه ها توان و قابلیت خود را به نمایش گذاشته است  ، مردان و زنان غیورش را می بینیم که همیشه در راه ایمان و عقیده خود ، در راه میهن خود از جان و مال گذشته اند ، و این کشور چقدر در برابر توطئه های دشمنان مقاوم بوده ، و می گویم :

ای فروتن نیرومند .

ایستاده ایم در کنار تو ، سبز و سربلند

( مافرزندانت در کنار تو و تو در کنار ما ، ایستاده ایم  )

با ز از کشورمان می گویم

تو آن درخت گردوی کهنسالی

حال ایستادگی و مقاومت کشورمان در مقابل بدخواهان بیشتر است یا نگرانی من از این که به این کشور آسیب برسانند ، نه من زیاد نگران نیستم چون مردان این کشور ، کسانی هستند که هم اهل مبارزه هستند و هم اهل دعا و نیایش و ارتباط با خدا، چنین مردانی حتما می توانند این کشور را خوب حفظ کنند و ادامه می دهم  :

و بیش از آن که من خوف تبر را نگرانم / تو ایستاده ای

و پسران تو مردان نیایش و شمشیرند .

و مادران صبوری داری

و پدرانی به غایت جرأت مند

باز دلم به عشق میهن می تپد ، و دوستی میهن ، مرا به یاد دوستی های دیگر می برد ،دوستی من دیگر پا از حد دوستی فراتر می گذارد ، تبدیل به عشق می شود ، و من این عشق را دوست دارم ، دریا و آفتاب را دوست دارم و  گل ها را و بهار را دوست دارم  کشور م مجموعۀ زیبایی هاست ،  همیشه زیبایی اش پابرجاست ، مردم این کشور گاه برای کمک به یکدیگر در گرفتاری ها از محبت  سر از پا نمی شناسند و گاه  در دفاع از میهن و مظلومان چون شیر غران پای در میدان مبارزه     می گذارند و شعر را ادامه می دهم :

دوست دارم تو را / آن گونه که عشق را/ دریا را / آفتاب را .....ای اقیانوس مواج عاطفه و خشونت ....، ای شکیبای شکوهمند ! /کجای زمین از تو عاشق تر است ؟

هر چه بیشتر فکر می کنم ، بیشتر عاشق کشورم می شوم ، دوستی من حدّ و مرزی ندارد و من کشورم را تا پای جان دوست دارم و مرگ در راه میهن را شهادت می دانم و شهید زندۀ جاوید است و ادامه می دهم :

من از تو بر نمی گردم تا بمیرم

و مرگ در کنار تو زندگی است

تو را دوست دارم /چقدر به اقیانوس می مانی

به یاد خاطراتم می افتم ، خاطراتی که از تاریخ کشورم  دارم ، آن روز ها را بیاد می آورم که آمریکایی ها به طبس حمله کردند ، و خراب شدن بالگرد ها و به هم خوردن هواپیماهایشان از یک طرف و طوفان شن از طرفی دیگر ، دشمن را به ضعف و زبونی کشاند وسعت مهربانی خدا را به یاد می آورم که از فاصله های دور مواظب این آب و خاک است و باز می نویسم  .

برای تو و به خاطر تو / ای پهلوان فروتن / خدا چقدر مهربانی اش را وسعت داد / در دور های کویر طبس / آن اتفاق / یادت هست / نه من بودم و نه هیچ کس / خدا بود و گردباد

باز در دوستی کشورم غرق می شوم ، کشورم را به هر چیز زیبا تشبیه می کنم ، به گل و دریا و پرنده و آفتاب و ...... کشور من که در برابر حادثه ها ، چون پهلوانان رویین تن است ، و با این همه قدرت ، و باز چون پهلوانان رویین تن ، فروتن است و چون پهلوانان فروتن ، رویین تن و ادامه می دهم که :

وطن من ، آه ای پوپک مودّب ! / ای رویین تن متواضع ! ای متواضع رویین تن ! ای وطن من

درود خدا بر روان پاک آن شاعر و معلم گرامی- 
كاري از مدرس ارجمند زبان و ادب فارسي در استان آذربايجان شرقي، محمد حنيف


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: شعر ، ،
برچسب‌ها:

سه شنبه 14 بهمن 1393برچسب:, | 12:1 | گروه ادبیات فارسی |